۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

دیالوگ
او: سمیه به نظرت بهتر نیست کتابخونه رو بیاریم تو اتاق خوب؟
من ( در حالی که عمیقا در حال خوندن خبر ها هستم و زیاد دقت ندارم چی می گه): کجای اتاق خواب؟ مگه جا هست اونجا؟
او (خیلی جدی): آره جا هست.
من: کجا جا داره؟
او: روی تخت!!!
یهو از اینترنت اومدم بیرون و زدم زیر خنده. تازه فهمیدم منظورش با سیل کتاب های کنار بالشمه که خیال جمع کردنشون رو هم ندارم. هر شب هم زیر دست و پام هستن...
اینم یه روش مسالمت آمیز نشون دادن اعتراضه. روش مبارزه خشونت پرهیز که تو خونه ما معمولا جواب نمی ده :))

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

...

من، ماهی خسته از آبم

تن می دهم به تو

تور عروسی غمگین

به علامت سوال بزرگی

که در دهانم گیر کرده است

...

گروس عبدالمکیان

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

کودک به دنیا نیامده جرمش چیست؟

دیروز داشتم اتفاقی شبکه خبر نگاه می کردم. گزارشگر عرب در حال پخش گزارشی بود به همراه ترجمه همزمان فارسی . گزارشی که به سفارش شبکه خبر جمهوری اسلامی ایران تهیه شده بود.
گزارش دردناکی بود. موضوع آن پسر هفده ماهه ای به نام یوسف بود. مادر این کودک وقتی باردار بوده توسط سربازان اسراییلی بازداشت می شود. زن باقیمانده دوران بارداریش را در زندان می گذراند و برای وضع حمل به همراه دو زندانبان به بیمارستان منتقل می شود و بعد از زایمان دوباره به همراه کودک به زندان منتقل می شود. پدر یوسف به اینکه در هنگام وضع حمل به وکیلشان اجازه همراهی داده نشده بود اعتراض داشت و چه اعتراض به جایی.
دیدن عکس های کودک که ظاهرا از زندان فرستاده شده بود واقعا در آور بود و در ذهن این سوال را ایجاد می کرد که این ها آیا انسانند که کودک به دنیا نیامده را به گناه نکرده در زندان نگه می دارند؟
ذهنم یکهو می پرد به ایران و می رود در زندان های این کشور که این روزها گویا راهرو هایش هم پذیرای شهروندان است به جرم یکسان اقدام علیه امنیت ملی. حالا چه نوشته باشی، چه گزارش یا خبری تهیه کرده باشی و چه در راهپیمایی یا تظاهراتی شرکت کرده باشی.
مهسا امرآبادی می آید در ذهنم با تنها عکسی که از او دیده ام و کودکی که هنوز نیست که عکسی داشته باشد اما در زندان است. زندانی که روزهای عادیش خوب نیست چه رسد به این روزها به خاطر شلوغیش معلوم نیست چه در آن به خورد زندانی می دهند؟ مراقبت های پزشکیش چگونه است؟ بازجویان خسته از این همه بازجویی مکرر و تکراریش چه حالی دارند در برخوردهایشان و اصلا آیا هوایی برای نفس کشیدن در آن اتاق های نمور و تاریک مانده است؟
چیز بیشتری برای گفتن مانده است؟؟

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

رویایی که...

چشمهایم را می بندم. به چیزهایی فکر می کنم که دوستشان دارم. یکباره از ذهنم می گذرد که اینجا تنها جاییست که فقط مال من است. کسی نمی تواند در آن نفوذ کند. حتی کسی نمی تواند بفهمد چه در آن می گذرد. تنها حوزه خصوصی خصوصی من. نفس عمیقی می کشم و احساس آزادی می کنم

آزادی داشتن حسی یگانه که فقط برای من است وداشتن رویایی که هیچ کس نمی تواند آن را از من بگیرد. هیچ کس...مم

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

توی گهواری چوبی پسری هست هنوز!!؟؟؟

گرگها خوب بدانند،
در این ایل غریب گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید،که درقافله مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز...
زهرا رهنورد

سازگارا در اولین مقاله بعد از انتخابات برای ارائه راه حل های مقاومت در برابر کودتا: استفاده از زنان برای پيشبرد جنبش به خصوص زنان و مادران و دختران فعالين شهيد شده وزندانی

امروز یکی از دوستانم ایمیلی برایم فرستاد و خواست نظرم را بگویم که آیا حرف توهین آمیزی زده که شایسته برخورد اینگونه ای از جانب یک فرد درلیست ایمیلش باشد؟ موضوع ایمیل در مورد تاثیر ساخت و ارسال جوک های جنسیتی در رواج خشونت علیه زنان بود. مخاطب با طرح این مسئله که حالا ملت دارند در خیابان کشته می شوند ، وقت جنگ است! و نه صحبت در مورد این مسائل این دوست را به باد انتقاد گرفته بود که تا ریشه که به نظرش در حکومت است، درست نشود صحبت کردن در این مورد و تغییر چند تا قانون و چند تا طرز فکر چیزی را عوض نمی کند.

راستش این جملات و این نوشته ها و این شعری که نوشتم فقط نمونه ای از خروار آن است که هرروز ذهنم را آزار می دهد و مرا درگیر بحث های طولانی بی نتیجه می کند. چند روز پیش دوستی می گفت:" من از تو زودتر این چیزها را می دانستم و پیگیرش بودم نمی خواهد تو برای من بگویی چطورباشم یا نباشم اما بیشتر که فکر کنی متوجه می شوی الان زمانش نیست. هنوز زوده که بخواهی دم از حقوق برابر بزنی." این دوست خانمی است تحصیل کرده رشته هنر. خیلی هم آدم فهمیده ایست. خوب هر چه من دلیل بیاورم تعبیر می شود که من تندرو هستم. اما این چه تندروی ایست آخر؟ آن هم با این همه تاریخی که پیش روی خودمان داریم و با یک نگاه ساده متوجه می شویم که در همه بزنگاه های تاریخی زنان هر چه داشته اند فدا کرده اند اما در نهایت هیچ چیز به دست نیاورده و در دوره خوشی حکومت ها کنار گذاشته شده اند .

در دوره مشروطه زنان در لباس مردانه جنگیدند و به شهادت رسیدند ولی در آخر در گروه مجانین و دیوانگان قرار گرفتند و از همه حقوق از جمله از حق رای محروم شدند. در زمان انقلاب سفید به هیچ بندی از این قانون به اندازه قسمت حق رای زنان اعتراض و انتقاد نشد. حتی حق رای زنان مساوی با کفر در نظر گرفته شد. در انقلاب اسلامی زنان به اقرار تمام رسانه ها هم پای مردان در همه حرکت های اجتماعی از اعتصاب تا تجمع و راهپیمایی شرکت کردند اما در نهایت دو هفته بعد از انقلاب قانون خانواده ملغی شد و زنان از حداقلی ترین حقوق خود محروم شدند. بعد هم که حجاب اجباری شد و از حق آزادی پوشش محروم شدیم. همیشه بهانه این بوده که صبر کنید ما قدرت را بدست بیاوریم بعد حقوق شما را هم می دهیم و در آخرهیچ! دور نرویم. در دوره خاتمی از قول شیرین عبادی شنیدم که وقتی به اصلاح طلبان گفتیم حقوق زنان گفتند اول شما کمک کنید ما قدرت را کامل در اختیار بگیریم بعد حتما!! و نتیجه را همه می دانیم که هیچ بود.

زمان انتخابات وقتی از برابری حقوق زنان حرف زدیم باز شنیدیم بگذارید موسوی رای بیاورد بعد همه چیز درست می شود( این را از زبان الهه کولایی و خیلی های دیگر شنیدیم ).بگذارید از شر این یکی راحت شویم!! اما خوب این بار اتفاق دیگری افتاد و البته نتوانستیم نتیجه را ببینیم اما طبعا می توانیم با توجه به اتفاقات بعداز آن حدس بزنیم.

در تجمهات و راهپیمایی ها و تظاهرات هایی که بعد از انتخابات و با مضمون اعتراض به تقلب در انتخابات و با خواسته ابطال آن برگزار شد زنان به اقرار همه حضور غیرقابل انتظاری داشتند اما نتیجه اش می شود چه؟ می شود نسخه های آقای سازگارا که صریحا می گوید استفاده از زنان برای پیشبرد جنبش!! این آقا هنوز به فکرش نرسیده که از زنان به عنوان اشیا بدون فکر و مجهول حرف نزند و مثلا بگوید تشویق زنان به همگامی با مردان و یا همراهی با زنان در ادامه حرکت آزادی خواهانه. واقعا مسئله این است که این رسوباتی که ته ذهن آدم ها جمع شده یکباره حرف هایی را تراوش می کند که حال خواننده را عوض می کند و نویسنده را در نظرش بی اعتبار یا در بهترین حالت کم اعتبار می سازد.

و دوباره می گویم نتیجه آن حضور کم نظیر می شود چه؟ می شود شعر خانم رهنورد که فقط گریه را سهم زنان می داند!! یادمان نرود این خانم همسر میرحسین و موسوی است که ادعای رییس جمهوری ایران را دارد والبته سردمدار داعیه دفاع از حقوق زنان در روزهای قبل از انتخابات و اگر کلمه ای در اعتراض یا انتقاد به مواضعش می گفتیم (که از جمله آن ها تاسیس مراکز زهرا پژوهی بود!) چه حرف ها که نمی شنیدیم...

ایشان قبل ازاشاره به اشک ریزان زنان قبیله در مصرعی تاکید می کنند که "در گهواره هنوز پسری هست..." عجب از این جمله که از زبان یک زن گفته شود آن هم در شرایطی که سمبل حرکت آزادی خواهانه ایران دختری به نام نداست که خونش روی سنگفرش خیابان ریخت و ندای ایرانیان را به گوش دنیا رساند. وقتی این شعر را می خوانم و به زنانی فکر می کنم که بی هیچ ترسی در چشم هایشان مبارزه می کنند دلم می گیرد. دلم می گیرد از نادیده گرفته شدن تاریخی زن...

و بیشتر دلم می گیرد وقتی می بینم که زنان هم به همان راحتی از حق خود می گذرند وهنوز آن را مطالبات کم اهمیت در مقابل مطالبات مهم ! می دانند که در فاز بعدی باید در موردش فکر کنند. زنانی که با عشق به تغییر مبارزه می کنند. دستگیر و زندانی می شوند، گاهی زخمی می شوند یا جان خود را از دست می دهند اما یادشان می رود که برای خود و هم جنسانشان هم چیزی بخواهند.

در زمانه ای که همه کاندیداهای ریاست جمهوری و حتی نمایندگان مجلس برای بدست آوردن رای زنان چه راست چه دروغ چه دوست داشتنی و چه تلخ، هر کس به زبان خود دم از حقوق زنان می زند برایم عجیب و درد آور است که خود زنان از کاندیداهایشان عقب بیافتند و با بستن چشم بر حقوقشان تلاش کنند که کسی را به قدرت برسانند و منتظر باشند که او گوشه ای از الطاف ملوکانه اش را شامل حال آنها بکند. سوالم این است که چه ایرادی دارد که در کنار آزادی خواهی برابری خواه هم باشیم و با صراحت از هر انسانی که برای به قدرت رسیدنش تلاش می کنیم بخواهیم که حقوق ما را به عنوان یک زن به رسمیت بشناسد؟

و در آخر با اطمینان می گویم در طول تاریخ نام زنانی ماندگار شده است که در برهه های حساس تاریخی ودر لابلای همه اتفاقات و هیجانات، مبارزه برای حقوق خود و هم جنسانشان را فراموش نکرده و آن را به آینده موکول نکرده اند.

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

واژه های بی قرار

از تصویرهای رابطه

می گویند

هراس نگفتن و

عصرهای رفته از یاد

ترانه ای برای تو

می نویسم

میان ابدیتی دشوار

کلمات

چگونه فراموشت می کنند

محمود معتقدی